,fixed

(matilda ~ harry styles)

    • mitiā,~*
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۰۲

    یادداشت بیست‌وپنجم فوریه

    یوو~ میناسان <`:

    وقتی بعد مدتها برای نوشتن توی وبلاگ رسمی‌ت پنل رو باز میکنی، بدترین شروع ممکن این متنی‌ئه که اینجا نوشتم. اما باکی نیست. امروز توی یکی از کتاب‌هام خوندم که یکی از دلایل اصلی writer's block کمالگرایی نویسنده و تاکیدش روی بی نقص بودنه و من مدت طویلی از نوشتن توی این وبلاگ دوری کردم، پست هام رو پاک کردم و از نوشته هام متنفر شدم چون میدونستم بی نقص نیستن و حتی سراسر نقصن. اما دوباره اینجام، بعد مدتهای مدیدی که نمی‌دونم چند روز شده، و میخوام دوباره بنویسم. نه صرفا برای ثبت احوال و گزافه گویی های لذت بخشی که به هیچ دردی نمیخوردن. بلکه برای این اینجام که به خودم قول دادم درست بنویسم. بهتر از قبل بنویسم. با فکر بنویسم. برای این ازینجا دوری کردم که به خودم یاد آوری کنم وبلاگ نویسی برام چطور بود، یک چیز ارزشمند! نه پنلی که اواخر گاه و بیگاه بازش میکردم و از هر دری می‌نوشتم و کلماتم دیگه معنا نداشتن. وبلاگ نویسی این نبود و من خودم رو از اینجا دور کردم و توش ننوشتم تا به یاد بیارم چرا یک وبلاگ درست کردم و در به در دنبال خواننده هایی برای متن‌هام گشتم. برای نوشتن چه چیزی؟ و چرا؟

    باید رو راست باشم. این رفتن کمکی به نوشتنِ بهتر نسبت به قبلا هایی که درست می‌نوشتم نکرد. فقط من رو از انجام یک کار اشتباه و بیهوده دور کرد که اون هم چرت و پرت نوشتن توی وبلاگم بود. چون من همیشه دلم میخواست وبلاگ متعادل و دوست داشتنی ای بوجود بیارم اما بعد از مدتی خودم گند زدم توی فضای وبلاگ، اون رو قاطی بخش احمقانه ای از زندگی واقعی‌م کردم که بعد از مدتی وبلاگم برام هیچ فرقی با بقیه ی وبلاگ هایی که وقتی میبینی میگی اه چه بی‌خود نداشت. و این سخت من رو اذیت میکرد، پس دست از ادامه ی این کار کشیدم. اگر چه نتیجه ی مثبتش فقط کمتر شدن و از بین رفتن اون نکات منفی بود اما چیز بهتری به من اضافه نشد. دست کم هنوز نشده و من همچنان داستان هام رو گم کردم، کلماتم شبیه به حباب هایی میمونن که به محض لمس شدن می‌ترکن و دیگه نمیشه باهاشون داستانی رو ادامه داد. انگار از دستم فرار میکنن، چه داستانها و چه کلمه هایی که زمانی بهترین دوست های من بودن. 

    این شد که فهمیدم حالا حالاها اون داستان‌هایی که توقع دارم بیرون بیا نیستن و نوشتنشون کار منی که به این روز افتادم نیست. اما با این حال برگشتم به این پنل، تا اینهمه پرحرفی کنم و در نهایت بگم که میخوام بنویسم. نه به خوبی بقیه ی افراد معدودی که هنوز اینجان و نویسندگی میکنن و نه مثل داستان‌هایی که توقع دارم اینجا پدید بیان. قطعاهنوز به اون درجه نرسیدم و اگر چه این موضوع من رو اذیت میکنه اما دست روی دست گذاشتن فقط بهم احساس احمقانه تری میده. پس برگشتم تا بهتر از قبل بنویسم، سازمان یافته تر و خلاصه، رو به پیشرفت باشم. اگرچه کوچیک و ناچیز اما، همین تغییرات مثبت همیشه بهتر از درجا زدنن. 

     

    پی‌نوشت) اینجارو کوبیدم و از اول ساختم. مطمئن نیستم با چی شروع کنم و حتی مطمئن نیستم که ازین صدو چهل و هفت نفر چندتاشون هنوز به بیان سر میزنن. آدمهای قبلی هنوز اینجان؟ کسی هنوز به خوندن چنین مطالبی اهمیت میده؟ پس خوشحال میشم زیر این پست بیاین تا حرف بزنیم و ببینیم معرفی کتاب براتون جالب تره یا فیلم‌. چون به گمونم دلم میخواد یک چالش راه بندازم..

  • ۸
  • حرف‌ها [ ۸ ]
    • mitiā,~*
    • يكشنبه ۶ اسفند ۰۲
    I guess I'll be a somebody that nobody knows
    Guess I'll never find the one that I can call home
    -
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    خواندنی ها